[کلمه؛ بارگذاری مجدد]

زاده‌ی اضطراب جهان

[کلمه؛ بارگذاری مجدد]

زاده‌ی اضطراب جهان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

[سِفر پیدایش]

یادم می‌رَمَد به خُردسالی؛ تلاقیِ تابستان و پاییز که می‌شد و موعد باران، پدرم همیشه زودتر از هر کسی می‌دانست که چه وقت باران می‌بارد؛ به آسمان نگاه می‌کرد، هوا را بو می‌کشید و می‌گفت: «پسر، قراره بارون بیاد!» یک‌بار پرسیدم از کجا مطمئن است که باران می‌آید؟ جواب داد: «وقتی می‌خواد بارون بگیره، هوا پُر می‌شه از بوی بارون.» پرسیدم: «مگه بارون بو داره؟» هوا را مُشت کرد و نزدیک دماغم آورد: «بو بکش پسر! این بوی بارونه.»

بیست‌وشش سال از آن زمان، از آن تاریخ و از آن جغرافیا می‌گذرد. به عقب که نگاه می‌کنم «نشدن»ها بیشتر از «شدن»هاست. وضعیتْ همیشه کارت برنده را درست در لحظه‌ای که فکر می‌کنی دستش را خوانده‌ و بازی را برده‌ای، طوری رو می‌کند که می‌مانی چه بگویی.

اما نباید ایستاد؛ باید هرلحظه «تصمیم» گرفت. تصمیمْ حاصل تحلیل وضعیت است و به همین دلیل ورای روزمرگی ماست. کی‌یرکگور این لحظه را «جنون عقل» می‌نامد. رهاییْ در خواستن امر محال است، در مبارزه؛ بی‌امید به هیچ خوشبختی‌ای، بی‌امید به هیچ امیدی.

  • ۰۳/۰۵/۲۶
  • The Camel

کی‌یرکگور

نظرات (۲)

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • سلام پسر !

    کجایی پس؟!

    چه خوبه که دوباره برگشتید و کاش باز بنویسید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی